تردید از هر زلزله ای خانه خراب کن تر است
تردید از هر زلزله ای خانه خراب کن تر است
اشک چشم آسمان را
کوزه ها جواب نمی دهند
تمام قاب ها نوشته اند
قاسم یک عکس نبود
همه ی آدمها در زندگی از چیزی میترسند
هیچکس آنقدر شجاع نیست که از چیزی نترسد
آدمها حتی از این که از چیزی نترسند هم میترسند
من از بی تفاوتی نسبت به آرزوهایم میترسم و این که میان نظرات و حرف های دیگران زندگی را گم کنم
آموختن و آموختنی ها بی پایان اند
یادمان باشد هیچکس به جای ما فکر نمیکند
اندیشیدن را رها نکنیم
وطن
نام تک تک ما بود
خلیج فارس المثّنی نداشت
خیلی دوستت دارم دقیقاً نمی دانم خیلی چقدر میشود اما فکر میکنم زیاد باشد چون تو کم نیستی.
قلب ها زیاد میخواهند و گاهی زیاد خواستن بلندترین پرواز یک قلب است سقوط سرانجام بال نزدن است.
قفس ها آهنی شدند چون پرنده ها باور کردند میتوانند پشت میله ها زندگی کنند بالهایشان را فروختند تا خانه ای بخرند آسمان خانه ی پرنده ها ست و پرواز مستأجر کسی نمیشود
از دیر باز چای نبات دوست داشته ام،دوست داشته ام چای ام را با نبات بنوشم از قند خوشم نمی آمد به نظر شل مغز می آمد همین که خودش را نمیگیرد و زود تسلیم چای میشود و هست و نیست خود را در کام دیگری میریزد وتلاشی برای بهبود شرایطش نمیکند حاکی از ضعیف بودن اوست و این از همه چیز بدتر است
اما نبات تا لحظه ی آخر دست بر زانو ی خویش دارد و هم قد کوه ایستاده است و وا نمی دهد و در جاودانگی میمیرد واین خود شکوه زندگی است.
آنها که در مشکلات حل میشوند خود را از دست دادهاند واین خسران جبران ناپذیری است و شاید بعضی از آدمها سرخوشی قند را دیده اند و از نبات بودن دست کشیده اند کاش همه ی آدمها یک شاه نبات بودند
فاضله هاشمی غزل
کاسه ای شیر
ماه دو تکّه را
چرا دوا نمیکند
شمشیر ذره ای شرم
از این دعا نمیکند
همه صدا زدند علی
ای پروردگار ولی
پاسخ شیر یک جمله بود
خدا بخاطر علی حاجت روا نمیکند
فاضله هاشمی غزل